هرکه را درد عشق داغ نکرد


نبود مرد اگرچه باشد مرد

مرد مرد آن گهی ببود که عشق


از وجودش همی برآرد گرد

عشق با سوز و درد می آید


[پیش] با جوش و بوش و بردابرد

هیچ افسرده را نباشد سوز


هیچ آسوده را نباشد درد

سوزناکان به دوست مشغولند


نه چو افسردگان به خواب و به خورد

متناسب نکرد هیچ بصیر


نفس سوزناک با دم سرد

عشق و معشوق و عاشق صادق


هر سه چون جمع گشت باشد فرد

عقل پوشیده بد نزاری را


عشقش از پرده با میان آورد